Sunday 30 November 2014

Days and Nights of Hunchback (June Festivals), Part IV


يادداشت‌هايي پراكنده از چند فستيوال و چند گرايش در سينماي امروز بخش چهارم
شب‌ها و روزهاي قوزي
احسان خوش‌بخت

خانه‌هاي اشباح

اما در ادينبورو، كه رابطه‌اي تنگاتنگ با فريبورگ دارد، به جز سينماي ايران حضور سينماي آمريكا قابل توجه بود. من يكي دو نكته در اين فيلم‌ها ديدم:
در سينماي آمريكا عطش براي مولف بودن در حالي فزوني گرفته كه مراسم خاكسپاري‌ تئوري مولف در اواخر قرن قبل انجام شده، تمام شده و رفته است. وقتي فيلم‌ها وحدت سبك ندارد شايد بهترين راه براي اثبات تأليفي بودنشان بازي كارگردان در نقش اصلي است كه در اين دوره رواج پيدا كرده بود. نكته ديگر دربارۀ اين فيلم‌ها استفاده بي‌معنايشان از عنوان «مستقل» يا سينماي به قول آمريكايي‌ها «ايندي» است كه خودش تبديل شده به سينمايي كه در فستيوال‌ها تجارت مي‌كند، سينمايي با مسئوليت تجاري محدود. هر فيلمي كه كارگردانش زير 35 سال سن داشته باشد و هيچ ستارۀ هاليوودي‌ در آن بازي نكرده باشد شانس اين را دارد كه به عنوان «فيلم مستقل» شناخته شود. اما واقعاً تفاوت اين فيلم‌ها با فيلم‌هاي ساخته شده توسط خود استوديوهاي بزرگ چيست؟ تقريباً هيچ. سه آمريكايي زير را مي‌شود زير عنوان فيلم‌سازي مولف‌زده با مسئوليت تجاري محدود طبقه‌بندي كرد:

Saturday 29 November 2014

Days and Nights of Hunchback (June Festivals), Part III

از راست: حميد نفيسي، كريس فوجي‌وارا، ابراهيم گلستان، مانيا اكبري
يادداشت‌هايي پراكنده از چند فستيوال و چند گرايش در سينماي امروز بخش سوم
شب‌ها و روزهاي قوزي
احسان خوش‌بخت

اسكاتلند، پايتخت موقت سينماي ايران

ساعت يك و نيم بعدظهر كه قطار به ادينبورو مي‌رسد، آفتاب به استقبال ما آمده است. مهرناز سعيدوفا هم در همين قطار است. او مهمان فستيوال است براي شركت در دو نشست دربارۀ سينماي پيش از انقلاب ايران. اسكاتلند در ماه ژوئن پايتخت موقت سينماي ايران شده است.
در لابي هتل ايپكس در گرس‌ماركت، مقابل جايي كه قبل از عصر روشنگري متهمان به جادوگري را آتش مي‌زدند، مرد سپيدمويي با ابروهاي پرشت به آرامي سوپ‌اش را مي‌خورد. اين ابراهيم گلستان است كه با همسرش بعدظهر آرامي را در ادينبورو مي‌گذارند، جايي كه قرار است خشت و آينه، گنجينه‌هاي گوهر، تپه‌هاي مارليك و خانه سياه است به عنوان بخشي از رتروسپكتيو سينماي ايران نمايش داده شود.

ابراهيم گلستان - عكس از احسان خوش‌بخت

Thursday 27 November 2014

Days and Nights of Hunchback (June Festivals), Part II

مهرناز سعيدوفا - عكس از احسان خوش‌بخت
يادداشت‌هايي پراكنده از چند فستيوال و چند گرايش در سينماي امروز بخش دوم
شب‌ها و روزهاي قوزي

بخش اول اين‌جا

فيلم به عنوان رساله

در همان فستيوال اپن سيتي، فيلم جري و من، ساختۀ مهرناز سعيدوفا به دستۀ دوم از فيلم‌هاي آخر ماه ژوئن تعلق داشتند، گونۀ رو به گسترش فيلم-مقاله يا Essay Film. (لارا مالوي، فيلم‌ساز و نويسنده برجسته انگليسي و عده‌اي ديگر قرار است به زودي اولين فستيوال فيلم-مقاله را در لندن راه بيندازند.) فيلم-مقاله نوعي از سينماي مستند است كه زبان سينما را مثل مقالۀ ادبي در جهت بررسي يك موضوع، اثبات يك فرضيه يا طرح يك نظر به طور مستقيم و بي‌واسطه برمي‌گزيند. به جاي (يا در كنار) نقل قول از بزرگان در قالب نظم و نثر، اين نوع از سينماي مستند، خود سينما و تاريخ تصاوير ثابت و متحرك را «نقل بصري» مي‌كند (بسياري از فيلم‌مقاله‌ها ستايشي يا تاريخي از خود سينمايند كه مشهورترين نمونه‌اش تاريخ(هاي) سينماي گدار است). فيلم‌سازاني مثل پيتر فون‌ باخ، مارك كازينز و آدام كرتيس از اين سينما براي مطالعه فرهنگ، سينما، سياست و تاريخ استفاده كرده‌اند و همان‌قدر به عنوان فيلم‌مقاله‌ساز اعتبار دارند كه كن لوچ به عنوان كارگرداني اجتماعي و وينچنته مينلي به عنوان يك موزيكال‌ساز.
فيلم-مقاله معمولاً جهت‌گيري ايدئولوژيك روشن‌تري نسبت به سينماي مستند و داستاني معمول دارد. نه سياست‌زده است و نه زده از سياست. اين واقعيت كه در فيلم-مقاله مي‌توان چيزهايي فراتر از موضوع اصلي فيلم طرح كرد به كارگردان قوت قلب مي‌دهد و مثلاً در فيلم سعيدوفا كه دربارۀ عشق او به فيلم‌هاي جري لوييس است، او نه تنها هنر جري لوييس را از نگاه خودش تفسير مي‌كند، بلكه دنياي پرتناقض ايران بعد از كوتاي 28 مرداد را زير ذره‌بين مي‌برد، و حتي در جايي، نزديك به اواخر فيلم، به كشتار غزه در دسامبر 2008 اشاره مي‌كند. قالب فيلم-مقاله براي او فرمي از اتوبيوگرافي سينمايي است كه فقط محدود به يك موضوع نمي‌شود، اگرچه تمام اشاره‌هاي جانبي نيز به خود موضوع اصلي برمي‌گردند و تأثير مستقيم يا غيرمستقيم‌شان بر آن موضوع نشان داده مي‌شود.

Wednesday 26 November 2014

Days and Nights of Hunchback (June Festivals), Part I

عكس از احسان خوش‌بخت - photo: ehsan khoshbakht


يادداشت‌هايي پراكنده از چند فستيوال و چند گرايش در سينماي امروز - بخش اول
شب‌ها و روزهاي قوزي
احسان خوش‌بخت

عشق‌فيلم‌هايِ فرهيخته

ماه ژوئن به خاطر نعمت آفتاب در اروپا ماه محبوب بسياري از فستيوال‌هاي سينمايي است. در اواخر اين ماه سفر تقريباً سه هفته‌اي من به چند فستيوال از فستيوال كوچك مستند اپن سيتي داكس در لندن شروع شد، جايي كه به پيشنهاد من در بخشي از برنامه مجموعه‌اي از فيلم‌هاي ايراني با مضمون سينمادوستي يا سينه‌فيليا نمايش داده مي‌شد. فهرست اين فيلم‌ها چندان دراز نيست، اما بعضي از مستندهاي ايراني مورد علاقه‌ام از چند سال اخير در آن جا مي‌گيرند، فيلم‌هايي مثل ثانيه‌هاي سربي (رضا رضوي، كه درباره آن در گزارش فستيوال فيلم ادينبوروي سال گذشته نوشته‌ام)، من نگهدار جمالي وسترن مي‌سازم (كامران حيدري) و جري و من (مهرناز سعيدوفا)، و در سطحي پايين‌تر از نظر ارتباط با مضون سينمادوستي و همين‌طور علاقه من به فيلم، راننده و روباه.[1]
منهاي فيلم سعيدوفا، با اين كه شخصيت‌هاي اصلي اين فيلم‌ها به قول فارسي زبانان فقط «عشقِ فيلم» محسوب مي‌شوند (آدم‌هاي معمولاً از طبقه پايين اجتماع كه عاشقانه اما عاميانه سينما را دوست دارند و شيفتۀ لايۀ بيروني سينما و ظواهر فريبندۀ آنند)، اما وجود عشق‌فيلم‌ها در يك جامعه خود نشان دهنده وجود يك فرهنگِ سينمايي پوياست. عشق فيلم‌ها همه جا هستند - و اين همه جا شامل فرانسه و آمريكا نيز مي‌شود - اما در كم‌تر جايي به اندازۀ ايران به خاطر علاقۀ خود بهايي سنگين از نظر اجتماعي مي‌پردازند، چنان كه در اين فيلم‌ها از كلوزآپ كيارستمي تا نمونه‌هاي معاصر ديده‌ايم، و علاوه بر آن راه‌هايي چنين تازه براي رسيدن به علايق خود اختراع مي‌كنند. شخصاً اين عشقِ سينماها را براي درك فرهنگ سينمايي ايران خيلي مؤثرتر و شوق‌برانگيزتر مي‌بينم تا مطالعۀ شكل رايج به اصطلاح ژورناليستي يا اگر خيلي اصرار دربكارگيري اين كلمه داشته باشيد، شكل حرفه‌اي آن. عشق سينماها به مراتب خلاقتر از اين دسته بوده‌اند، شايد به اين خاطر كه هيچ‌چشمداشتي در عشق يك سويه شان به سينما نداشته‌اند.
تنها نگراني من دربارۀ فيلم‌هاي اين دسته نوع استفاده آن‌ها از بازسازي و دراماتيزه كردن واقعيت است كه چون در بيش‌تر موارد استادانه است، تمايزش از واقعيتِ بازسازي نشده دشوار است و اين چيزي نيست كه الزاماً در سينماي مستند به دنبالش باشم. به نظر مي‌رسد مستندسازان ايراني گرايشي تازه به سينمايي كردن واقعيت از طريق اجراي دوباره آن پيدا كرده‌اند، در حالي‌ كه هم‌چنان واقعيت مقابل دوربين و مجموعه حوادث كنترل شده‌اي كه از دريچه لنز دوربين مي‌گذرند به مراتب بر چيزي كه كارگردان محض خاطر فيلم دوباره‌سازي كرده باشد برتري دارد.


[1]  شايد دليل اين كه به راننده و روباه علاقه كم‌تري دارم اين باشد كه كارگردانش، آرش لاهوتي، سمپاتي كم‌تري با فلاورجاني، رانندۀ افسردۀ روباه‌باز فيلم‌ دارد و وسوسه مي‌شود از قابليت‌هاي كميك اين شخصيت بهره‌برداري كند كه نمونه‌اش صحنه‌اي است كه فلاورجاني سعي دارد نماي نقطه نظر يك الاغ را ثبت كند. اما فيلم‌هاي ديگر اين گروه سينمادوستي، با وجود طنز قوي‌شان، هرگز به هزل نزديك نمي‌شوند.

Tuesday 11 November 2014

Leonard Cohen: Live at the Isle of Wight 1970


لِنرد كوهن، اجراي زنده در «آيل‌آو‌وايت»، 1970
كارگردان: موري لرنر
تدوين: جورج پانوس، آينار وسترلاند

هنر ماليخوليا و بيدار شدن ساعت چهار صبح و با پيژامه جلوي نيم ميليون نفر آمدن و درخواست براي روشن كردن فندك‌ها تا در سرما و كثافتِ جزيره كذايي معلوم شود هر كدام از ما كجا ايستاده‌ايم و گل و لاي كجا ما را در خود فرو برده است. صورت اطلاح نكرده، موهاي ژوليده، دخترها با شال‌هاي بلند غمگين، دسته‌اي موزيسين دوره‌گرد و كولي‌مآب كه آخرين شب شكوهشان را در تاريكي مي‌زنند، مشتي مست در حالي كه مستي‌شان در كر نيمه شب لنرد كوهن در حال پريدن است. پنجمين و آخرين روز فستيوال راك آيل آو وايت در جنوب جزيره بريتانيا. ششصد هزار نفر در سرما و باران. 31 آگوست، ساعت چهار صبح. آغاز با Bird on the wire. پشت قوزكرده كوهن، پنهان شده پشت باراني بلند باران خورده. گروه كر او، چند دختر موطلايي مضطرب، كه باد موهاي بلندشان را بهانه مي‌كند و صورت‌هاي رنگ‌پريده صبحگاهي را زير ورقه‌اي از طلا مي‌كشد.

اجراي كامل كوهن در آيل‌آو‌وايت با زمان 64 دقيقه، كه شامل مصاحبه‌هايي كوتاه با جودي كالينز، جون بائز، كريس كريستوفرسون و باب جانستون هم مي‌شود، روي DVD منتشر شده است. يكي از بهترين فيلم‌هاي رانك اندرولي كه تا به حال در انبار و صندوق‌خانه‌اي آرشيويست‌ها و بقاياي فستيوال‌هاي نيم ميليوني دهه 1960 و اوايل 1970 كشف شده.